داستانی کوتاه از دو دوست غواص دست بسته»
صدای ناله زنده ها از شدت بسته شدن دست هایشان بگوش میرسد، در همین حین مرتضی با تکان شدیدی از روی زمین بلند میشود در حالی که دو نفر دست و پای او را گرفته اند. از شدت درد فریادی میزند. چند قدم آن طرف تر بعثی ها یک گودال عمیق حفر کردند.
کد خبر: ۴۷۱۷۲
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: ۰۴ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۴:۳۰ - 25May 2015

داستانی کوتاه از دو دوست غواص دست بسته»

به گزارش دفاع پرس، صبح روز 28 اردیبهشت 94 بود که سردار سید محمد باقرزاده فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح صبح در مراسم استقبال از پیکرهای مطهر شهدای دفاع مقدس که از مرز شلمچه وارد کشور شدند، گفت: پیکرهای 175 تن از شهدایی که امروز وارد کشور شدند، متعلق به غواصان جمهوری اسلامی ایران در دفاع مقدس است که در عملیات کربلای4 با دستان بسته توسط نیروهای بعثی به شهادت رسیدند.

اعلام این خبر در فضای مجازی و سطح جامعه واکنشهای احساسی بسیاری را از طرف اقشار مختلف برانگیخت.

طاها امیری یکی از کاربران شبکه اجتماعی اینستاگرام در صفحه مجازی خود داستان کوتاه و خیالی از این واقعه را تصویر کرده است که متن آن در ذیل منتشر میشود:

دسته همه روی زمین افتاده ،عده ای جان داده اند, عده ای نیمه جان و بی حرکت بعضی هم زخمی اما حرکت میکنند
مرتضی از همه صدمه کمتری دیده و میتواند کمی روی زمین بخیزد
تقریبا تمام بچه ها زمین گیر شده اند
مهدی تکیه اش را داده به کناره کانال:
مرتضی الان چی میخواد بشه؟
مرتضی:
هیچی مهدی جان, چشاتو ببند و شروع کن به اشهد خوندن تا چند دقیقه دیگه تموم میشه
مهدی:
بعد اشهد چی؟
مرتضی:
فکرشو نکن حاج مهدی یه تیر خلاصیه تا صد بشمری بهشت خونه تحویل میگیری (خنده)
مهدی با تمام جراحت هایش لبخند صدا داری میکند
مرتضی خودش را روی زمین میکشد تا به باقی بچه ها سر بزند
از دور صدای نیروهای بعثی که با لحن شدیدی عربی صحبت میکنند به گوش میرسد
در عمق نگاه مرتضی که حالا به خاطر خون ریزی شدید دید خوبی هم ندارد تعداد زیادی نیروی عراقی دیده میشود
مرتضی با تمام وجودش به بچه هایی که زنده هستند میگوید:
بچه ها ذکر بگید ذکر یادتون نره!!
مرتضی منتظر است که سناریویی که برای مهدی گفته توسط بعثی ها اجرا شود اما بعثی ها بدون شلیک حتی یک تیر از میان بچه های غواص عبور میکنند
تمام نیروها که بین بچه ها مستقر شدند فرماندشان با صدای بلند چیزی را فریاد میکند و بعد سرباز ها شروع میکنند با سیم دست بچه ها را میبندند
مرتضی زیر لب میگوید:
یا فاطمه زهرا!!
مهدی در حالی که دستانش بسته میشوند رو به مرتضی فریاد میزند:
پس چی شد مرتضی چرا اینا نمیزنن!!؟
مرتضی که حالا متوجه همه چیز شده با چشمان قرمز به مهدی نگاه میکند و ققط ذکر میگوید:
یا زهرا! یا زهرا!
صدای ناله زنده ها از شدت بسته شدن دست هایشان بگوش میرسد
در همین حین مرتضی با تکان شدیدی از روی زمین بلند میشود در حالی که دو نفر دست و پای او را گرفته اند
از شدت درد فریادی میزند
چند قدم آن طرف تر بعثی ها یک گودال عمیق حفر کردند
مرتضی توی هوا چرخی میزند و داخل گودال میافتد
باقی بچه ها را هم میآورند
گودال پر میشود از ذکر:
یا صاحب امان
یا ابا عبدلله
یا زهرا
اشهد ان لا اله الا الله.
چند دقیقه بعد بلدوزر اولین مشت خاک را داخل گودال میریزد
صداها آرام آرام قطع میشوند

 

منبع: تسنیم

داستان کوتاه از دو دوست شهید غواص «دست بسته»

ها ,بچه ,مرتضی ,زمین ,بعثی ,مهدی ,بچه ها ,روی زمین ,بعثی ها ,از شدت ,است که

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کودک درون من، اکتیو تشریف داره کلبهیــ انیمهــ pikasotarhin مطالب اینترنتی narvantreei bodyguardgap مَـــن مینویـــسم طــُـــ فقــط بخوان دانلودور|دانلود برنامه و آموزش اندروید|فیلم و سریال|آهنگ ‹¦[しѺ√乇]¦› خالی از عشق ‹¦[しѺ√乇]¦› گلبن پونه